یک عمـر گفته بودیـم ، بعد از کـلام تکبیـر
امروز صوت و کف شد حسن ختام و تقدیر
هر چند چفیـه روزی ، بـر گـردن گلی بـود
امـروز دیـدم امـا ، بــر روی فکّـلـی بــود
آن روز دیده بـودم ، چـادر حجـاب زن بود
امـروز دیـدم امـا ، شلـوار و پیـرهـن بود
مجنون جنون گرفته ، در جبهه های سومار
لیـلای بد حجـاب از ، مجنـون شده طلبکار
اسلام گشته احیا ، با خون صد چو مجنون
لیلا ز دست دین رفت ، در عرصه شبیخون
بابای مصطفی هـم ، از جبهه بی سـر آمـد
لیلا ز خانه بیـرون ، بـی دون معجـر آمـد
گفتم : ز یـاد بـردی ، کـردی خطا عیـانـی
بابای میثـم آمـد ، با تـکـه اسـتـخـوانـی
مجنون عرصه عشق ، بی سر فتاده کرخه
لیلای شهرم امروز ، در کوچه بر دوچرخه
مجنـون چفیه دارد ، لیلا به گـردنش شال
مجنـون رود شلمچه ، لیلا زمیـن فوتبـال
مجنـون ز خود گذشته ، در جنگ انتهـاری
لیلا به روی اسب خود می خورد سـواری
لیلا بجـز دوچـرخـه عشقـی دگـر نـدارد
از یـک طـرف خـدایـا ، زهـرا پـدر نـدارد
چشـمـش به حلـقه در ، شاید پـدر بیـاید
شـایـد ز جبهه روزی ، از او خـبـر بیـاید
اشک دو دیده او ، جاری چـو بر عذارست
زیرا که در خیابان ، لیلا موتور سوارست
شعر (( شهید )) بر خوان ، یارب به اشک زهرا
مهـدی رسـان خدایـا ، مهـدی رسـان خدایـا